حديث جمعه

حديث جمعه
اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار ببر اندوه دل و مژده ديدار بيار نکته روح فزا از دهن دوست بگو نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار صد گونه زمين زبان بر آورد در پاسخ آنچه آسمان گفت اي عاشق آسمان، قرين شو با آن که حديث نردبان گفت آنها، نه دلها که گلهاي بي نجابت اند که ترا انتظار نمي کشند. و آنها نه سرها، که سنگهاي بي صلابت اند، اگر از شميم فرج، چون گل نشکفند. مادران، ما را به روزگار غيبت بر زمين نهادند، و در کام ما حلاوت ظهور ريختند. پدران، هر صبح آدينه، دستان دعاي ما را ميان انگشتان اجابت خود مي گرفتند و در کوچه باغهاي نيايش به ندبه مي بردند. آموزگاران، نخست حرفي که در گوش ما خواندند، دلواژه هاي مهر با خورشيد سپهر بود. روح پدرم شاد که مي گفت به استاد فرزند مرا هيچ مياموز به جز عشق از ياد نمي برم آن روز را که با پدر گفتم: کدامين کوه ميان ما و او غروب افکند؟ گفت: فرزندم! دانستم که بالغ شده اي، که نابالغان از او هيچ نپرسند و به او هرگز نينديشند. گفتم: در کنار کدامين برکه بنشينم، تا مگر ماه رخسارش در او بتابد؟ گفت: فرزندم! دانستم که از من ميراث داري، که پدران تو همه برکه نشين، بودند. گفتم: پدر جان! چرا عصر آدينه ها پرواي ما نداري؟ گفت: فرزندم! پروانه ها همه چنين اند. گفتم: مادر مرا چه روزي زاد؟ گفت: جمعه. گفتم: و شما. گفت: جمعه. گفتم: برادران و خواهرانم؟ گفت: جمعه. گفتم: چگونه است که ما همه جمعگانيم؟ گفت: در روزگار نامرادي، هر روز جمعه است، و جمعه ها صبح و ظهر و شام ندارند، همه عصرند. با گوشه جامه سبز دعا، اشک از چشم هاي خود دزديد و، گفت: فرزندم! امروز چه روزي است؟ گفتم: جمعه. گفت: تا جمعه موعود، چند آدينه راه است؟ گفتم: يک يا حسين ديگر. گفت: حسين را، تو مي شناسي؟ گفتم: همان نيست که صبحهاي جمعه، پرده خوان ندبه خون است؟ گفت: و عصرهاي جمعه، کبوتران فرج را، يک يک بر بام انتقام مي نشاند. مادرم به ما پيوست. دلگير بود، اما مهربان. چادر بي رنگ و روي شب فامش را هنوز از سر برنداشته بود که از بيت الاحزان پرسيد. نگاه پدر به سوي ما لغزيد و چشمهاي من، در افق خيره ماند. پدر يا مادر، نمي دانم، يکي گفت: شايد امروز، شايد فردا، شايد... همين جمعه. بس جمعه که در فصل تو افسرد بس خنده آينه که پژمرد پروانه چه بسيار که در پاي تو اي شمع خنديد و ندانست که اقبال سحر مرد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: